جدول جو
جدول جو

معنی دس پتی - جستجوی لغت در جدول جو

دس پتی
پارچه ای که با آن دیگ یا ظروف گرم را از روی آتش بر دارند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از در پی
تصویر در پی
درعقب، در دنبال، در پس
فرهنگ فارسی عمید
(پَ سِ)
پشت پای یا شاید بمعنی تیپا و اردنگ: در جمله نزدیک آمد که این هراس فکرت و ضجرت بر من مستولی گرداند وبه یک پس پای در موج ضلالت افکند. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(غِ پَ)
دوغ گشاده. دوغ بسیارآب. ماست که آب فراوان در وی کرده باشند: عجب ماستی خریدیم که همه اش دوغ پتی بود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ پَ)
دستی پزی. با دست پخته بودن: نان دست پزی. نان دستی پزی
لغت نامه دهخدا
(دِ پُ)
دل پر بودن. حالت و چگونگی دل پر، بغض. کینه. کینۀ از پیش. خشمی بسیار و پنهان. بغضی مخفی. (یادداشت مرحوم دهخدا). دق دل. عداوت و دشمنی. حساب خرده.
- دل پری از کسی داشتن،بغض او در دل به نهانی بسیار داشتن. خشمی سخت و پنهان از او در دل داشتن. بغض مخفی از کسی داشتن. خشمی بسیار و پنهان داشتن از کسی. کینۀ سخت از او در دل نهفته بودن. کینۀ از پیش داشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، شاید به معنی امتلاء معده و رودل نیزبتوان استعمال کرد. شاعری گفته است در مقام خطاب به معشوق:
بازآی تا که با تو بگویم حدیث دل
کز تو مراست بس گله مندی و دل پری
گفتا علاج قطعی این کار مسهل است
گر دل پری ز چیست که مسهل نمی خوری.
؟ (از فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از در پی
تصویر در پی
پینه وپیوندی که بر جامه دوزند تکه ای که بر پارگی پارچه دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل پری
تصویر دل پری
غمگینی اندوهگینی، خشمگینی غضبناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در پی
تصویر در پی
متعاقب
فرهنگ واژه فارسی سره
دل واپسی
فرهنگ گویش مازندرانی
روی دست، کاری را سرپایی انجام دادن، عزیز، گرامی
فرهنگ گویش مازندرانی
ناتوانی، بیماری، نیازمندی
فرهنگ گویش مازندرانی
دستی دستی، از روی قصد به عمد، آوایی که برای به راه انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
شل و ول، وارفته
فرهنگ گویش مازندرانی
دو ترکه، سواری دو نفره
فرهنگ گویش مازندرانی
درپوش ظرف
فرهنگ گویش مازندرانی
آبکی و رقیق
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم قدکوتاه، نوعی پرنده ی کوچک و بی رنگ به اندازه ی چگاوک
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که با آن بر گوه کوبند
فرهنگ گویش مازندرانی
تهی دست
فرهنگ گویش مازندرانی
کف دستی، هدیه ی شب حنابندان که به عروس دهند
فرهنگ گویش مازندرانی
چهاردست و پا راه رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
بی خود، بیهوده
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی ضربه ی ضعیف با پشت دست که در کشتی گیله مردی به چهره ی.، از انواع بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ای که هنگام درو به دست می پچیند تا دست درو کننده را
فرهنگ گویش مازندرانی
تنگ گهواره، پارچه ای که با آن دست کودک را در گهواره می پیچند
فرهنگ گویش مازندرانی
رها شده، فراموش شده، آدم بی حیا و بی چشم و رو
فرهنگ گویش مازندرانی
کهنه هایی که برای جدا کردن باروت با ساچمه یا گلوله، وسیله
فرهنگ گویش مازندرانی
چپ چپ نگاه کردن، درهم پیچیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دیر، دیرکاشت، زراعتی که دیرتر از موقع کاشت شود، مجازا
فرهنگ گویش مازندرانی
قمیش سرنا که آواری اصلی سرنا از آن است، بخشی از ساقه ی جو.، گونه ای گنجشک دم دراز و کوچک که از انگلهای درختان تغذیه کند
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
بدون سرپوش، روستایی از دهستان گلیجان قشلاقی تنکابن، بی
فرهنگ گویش مازندرانی
تنبک، نقاره
فرهنگ گویش مازندرانی
بذری که به ردیف کاشته نشودبذرپاشی با دست
فرهنگ گویش مازندرانی